هذه بضاعَتُنا

هذه بضاعَتُنا

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

مذهبی‌ها دارن شور مهریه کم رو درمیارن. همون جلسه اول بحث مهریه کم رو میکنن. یعنی چی؟ یعنی براشون فرقی نداره با کی ازدواج کنن، مهم اینه که مهریه‌اش کم و چهارده سکه باشه. اینا رو باید ریخت سطل زباله. درک و شعور درستی از زندگی ندارن. انگار نه انگار که منش و خلق و خوی دختره است که به زندگی معنا میده نه مهریه‌ی کمش.
موردها داشتیم معیارش مهریه کم، توقع کم، زیبارو، سفیدرو، قدبلند، چشم‌سبز، با اندامی متوسط بوده. آخه این چه تفکریه (عده‌ای از) شما مذهبیا دارید. فرق شما و اونایی که ادعای دین و مذهب ندارن تو چی باید باشه پس؟
داره معیارم به سمت مذهبی نبود طرف مقابلم تغییر میکنه.
همدم الملوک
۲۸ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

از قدیم گفتن «فامیل گوشت آدمو میخوره، استخونش رو دور نمیریزه». هر چی باشه بد فامیل از خوب غریبه بهتره. تصمیمش برام آسون نیست و همه آرزوهام به باد میره، ولی خب چاره‌ای ندارم که به فامیل راضی بشم. این آخرین نفری بود که بهش اجازه دادم برای امر خیر اقدام کنه. از این به بعد فامیل بودن اولین و آخرین معیارم خواهد بود. بقیه‌ش به عهده خانواده. به هر کی دادن، دادن؛ به هر کی هم ندادن، ندادن. 

شاید بهتر باشه داشتن یه همسفر و همراه هم عقیده‌ی خودم، فقط یه آرزو باقی بمونه. شاید تنها بودن و غریب بودن، همچین هم بد نباشه. بد میگذره ولی شاید خیری توش باشه. ان مع العسر یسرا.

و حرف‌هایی که بین خودم و خداست.

همدم الملوک
۲۳ اسفند ۹۷ ، ۱۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
زنگ زدم مشاور. بهم گفت تو اصلا هدفت از زندگی چیه؟ برای چی می‌خوای ازدواج کنی؟ زدم زیر خنده و گفتم والا خودمم نمی‌دونم از زندگی چی می‌خوام و توقعم چیه. البته اینم بگم که هنوز نه به باره و نه به داره. ولی خب اینکه من هنوز نمی‌دونم چی می‌خوام و تکلیفم با خودم روشن نیست، یه مشکل اساسیه. تا حالا فکر می‌کردم خیلی خوب خودمو می‌شناسم و می‌دونم چی می‌خوام. حالا افتادم تو یه ورطه امتحان که بدجور دارم امتحان می‌شم. دلم نمی‌خواد یه مومن رو صرفا به خاطر مشکل اقتصادی رد کنم، یعنی می‌ترسم رد کنم. دلم می‌خواد اگر توقعم زیاده یا به هر دلیلی به درد هم نمی‌خوریم، اون از من خوشش نیاد.
چند سال پیش، همچین آدمی رو به راحتی می‌پذیرفتم و نگران هم نبودم. الان به گمونم استحاله شدم. هم خدا رو می‌خوام و هم خرما رو. به وعده‌های خدا با ترس و لرز نگاه می‌کنم. خدا می‌گه از ترس فقر و نداری، بچه‌هاتونو نکشید و از بچه‌دار شدن جلوگیری نکنید چون من دارم رزق بنده‌هام رو می‌دم نه کس دیگه؛ ازدواج که دیگه جای خود دارد. به خدا و وعده‌هاش ایمان دارم و همیشه دنبال این بودم. اما به جامعه و اطرافیان که نگاه میکنم، تصور یک زندگی که سطحش از همه پایین‌تره، نگرانم می‌کنه. ولی باز خودمو خوب می‌شناسم. توکل و توسل می‌کنم به خدایی که تا حالا تنهام نذاشته. صبر می‌کنم و امید دارم از این امتحان سربلند بیرون بیام.
همدم الملوک
۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دلم میخواد طرف مقابلم کسی باشه که دلش فقط و فقط منو بخواد. برای همین اینایی که دنبال دخترایی هستن که با شرایطشون کنار بیاد و براشون فرقی نمیکنه کدوم دختر باشه، چنگی به دلم نمیزنن. حتی اگه از خودشون بهتر هیشکی نباشه.

همدم الملوک
۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

«احساس میکنم ازش خوشم نمیاد»، اولین جمله‌ای بود که نوشتم. حس بدی داشتم. قیافه‌ام آویزون بود. خدایا! نکنه وقتی دعا می‌کنم تا بیاد اون بالا، کسی دستکاریش میکنه و داره یه برعکسش مستجاب میشه؟! الان هم حس خوبی برای دیدارهای بعدی و گپ و گفت‌های بعدی ندارم.

احساس می‌کنم شخصیت داستان «گردنبند» هستم که ناچارم به یه انتخابی دست بزنم که تو دلم نیست و بعدش هی احساس شکست پشت احساس شکست. اگر چه فعلا نباید زود قضاوت کنم اما خب. برای یکی مثه من که کلی کمال‌گرام و خودم رو با آدم‌های بزرگ و بزرگوار مقایسه می‌کنم، زندگی با یه آدم خیلی معمولی و خیلی ساده، سخته. درسته دنبال پول و پله نیستم، ولی دنبال آرزوهای بزرگم و دوست دارم به همه اونها برسم. خدایا چیزایی که میخوام خیلی سخته؟ خیلی نامعقوله؟ خیلی نشدنیه؟ گمون نمیکنم هااا!

همدم الملوک
۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر