هذه بضاعَتُنا

هذه بضاعَتُنا
زنگ زدم مشاور. بهم گفت تو اصلا هدفت از زندگی چیه؟ برای چی می‌خوای ازدواج کنی؟ زدم زیر خنده و گفتم والا خودمم نمی‌دونم از زندگی چی می‌خوام و توقعم چیه. البته اینم بگم که هنوز نه به باره و نه به داره. ولی خب اینکه من هنوز نمی‌دونم چی می‌خوام و تکلیفم با خودم روشن نیست، یه مشکل اساسیه. تا حالا فکر می‌کردم خیلی خوب خودمو می‌شناسم و می‌دونم چی می‌خوام. حالا افتادم تو یه ورطه امتحان که بدجور دارم امتحان می‌شم. دلم نمی‌خواد یه مومن رو صرفا به خاطر مشکل اقتصادی رد کنم، یعنی می‌ترسم رد کنم. دلم می‌خواد اگر توقعم زیاده یا به هر دلیلی به درد هم نمی‌خوریم، اون از من خوشش نیاد.
چند سال پیش، همچین آدمی رو به راحتی می‌پذیرفتم و نگران هم نبودم. الان به گمونم استحاله شدم. هم خدا رو می‌خوام و هم خرما رو. به وعده‌های خدا با ترس و لرز نگاه می‌کنم. خدا می‌گه از ترس فقر و نداری، بچه‌هاتونو نکشید و از بچه‌دار شدن جلوگیری نکنید چون من دارم رزق بنده‌هام رو می‌دم نه کس دیگه؛ ازدواج که دیگه جای خود دارد. به خدا و وعده‌هاش ایمان دارم و همیشه دنبال این بودم. اما به جامعه و اطرافیان که نگاه میکنم، تصور یک زندگی که سطحش از همه پایین‌تره، نگرانم می‌کنه. ولی باز خودمو خوب می‌شناسم. توکل و توسل می‌کنم به خدایی که تا حالا تنهام نذاشته. صبر می‌کنم و امید دارم از این امتحان سربلند بیرون بیام.
همدم الملوک
۱۹ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۵۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دلم میخواد طرف مقابلم کسی باشه که دلش فقط و فقط منو بخواد. برای همین اینایی که دنبال دخترایی هستن که با شرایطشون کنار بیاد و براشون فرقی نمیکنه کدوم دختر باشه، چنگی به دلم نمیزنن. حتی اگه از خودشون بهتر هیشکی نباشه.

همدم الملوک
۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

«احساس میکنم ازش خوشم نمیاد»، اولین جمله‌ای بود که نوشتم. حس بدی داشتم. قیافه‌ام آویزون بود. خدایا! نکنه وقتی دعا می‌کنم تا بیاد اون بالا، کسی دستکاریش میکنه و داره یه برعکسش مستجاب میشه؟! الان هم حس خوبی برای دیدارهای بعدی و گپ و گفت‌های بعدی ندارم.

احساس می‌کنم شخصیت داستان «گردنبند» هستم که ناچارم به یه انتخابی دست بزنم که تو دلم نیست و بعدش هی احساس شکست پشت احساس شکست. اگر چه فعلا نباید زود قضاوت کنم اما خب. برای یکی مثه من که کلی کمال‌گرام و خودم رو با آدم‌های بزرگ و بزرگوار مقایسه می‌کنم، زندگی با یه آدم خیلی معمولی و خیلی ساده، سخته. درسته دنبال پول و پله نیستم، ولی دنبال آرزوهای بزرگم و دوست دارم به همه اونها برسم. خدایا چیزایی که میخوام خیلی سخته؟ خیلی نامعقوله؟ خیلی نشدنیه؟ گمون نمیکنم هااا!

همدم الملوک
۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
وقتی چندین و چندوبلاگ داشته باشی، همین میشه که ندونی تو کدوم بنویسی. تو یکی میترسی پرستیژ خانمانه بودنت بریزه به هم. در اون یکی رو هم گل گرفتی. یکی دیگه رو هم که نوشتی به روز نمیشه. اینجا هم انگار حال نمیکنی. اما تو دلت میخواد بنویسی. چه خوب چه بد. چه نوشته هات به درد لای جرز دیوار بخوره و چه به درد قاب گرفتن برای سالن پذیرایی. میرم به وبلاگهای دیگه سر میزنم، غبطه میخورم به حال صاحباشون. راحت مینوسن. منو هزار غول ریز و درشت احاطه کرده که اگه بخوام بنویسم نوبتی نیشم میزنن و از دردش خوابم نمیبره.
همدم الملوک
۱۰ اسفند ۹۷ ، ۲۰:۱۲ موافقین ۵ مخالفین ۱ ۳ نظر

من شروع میکنم به نامه نوشتن. نمیدونم چی پیش میاد و چی پیش نمیاد. لااقل حرف هام رو بهش میزنم. خواسته ام براورده نشه، تون یه تغییری میکنه. حرف هایی رو میخونه که تا حالا نخونده. به چیزهایی میرسه که تا حالا نرسیده. شاید برای من همون آش و همون کاسه باشه، اما امید دارم برای اون افق جدیدی روشن بشه.

همدم الملوک
۰۹ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر